آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

سیسمونی آوش کوچولووو

وای خدای من این روزها چقدر زود می گذره ، باورم نمی شه انگار دیروز بود که تو وبلاگ آرش خبر بارداری خاله مریم رو نوشتم و بهشون تبریک گفتم دیشب خونه خاله مریم بودیم ، باورم نمی شه که تا 10 روز دیگه نی نی شون دنیا میاد ( ایشالله ) خاله مریم و عمو ارس با ذوق و شوق فراوان اتاق گل پسرشون رو چیده بودن، یه اتاق قشنگ با کلی اسباب بازی و چیزهای خوشگل   آوش کوچولو  زودتر بیا .......  بیا با آرش من همبازی بشو     ...
23 اسفند 1391

شاید آخرین برف امسال

چهارشنبه شب 16 اسفند بود و ساعت نزدیکیای 1:30 شب بود تازه به زور خوابونده بودمت ، بابا امیر هم از شدت خستگی بی هوش شده بود خاله صبا تو اتاقت نشسته بود و داشت درس می خوند ، گفتم قبل از خواب یه سر به خاله بزنم و بعد بخوابم، کمی با خاله خوش و بش کردیم و قبل از اینکه از اتاق بیرون برم رفتم کنار پنجره و بیرون رو نگاه کردم و دیدم واااااااااای چه برفی اومده !!!! صبح که از خواب بیدار شدیم هنوز برف در حال باریدن بود و همه جا سپید سپید سپید بود بعد از ظهر از خونه زدیم بیرون تا شاید آخرین برف بازی زمستونیمون رو انجام بدیم   برف قشنگی نشسته بود   وارد پارک که شدیم مردم رو دیدیم که پیر و جوون و کوچیک و بزرگ چه جور برف بازی م...
22 اسفند 1391

قرار با مامانهای نی نی سایت در PLAY HOUSE

دوشنبه 14 اسفند ساعت 10 صبح از خواب بیدار شدم، آخه این شبها آرش زودتر از ساعت 1 نمی خوابه و منم پا به پاش صبحها از خستگی می افتم به عادت همیشه موبایلم رو از بالای سرم بر داشتم و دیدم از خاله لیدا مامان برسام کوچولو ، اس ام اس دارم ، بنده خدا ساعت 3:30 شب بهم اطاع داده بود که فردا ظهر با مامانهای نی نی سایت قرار داریم همیشه دوست داشتم دوستای خوب نی نی سایتم رو از نزدیک ببینم دوستای خوبی که 9 ماه بارداری رو با هم گدرونده بودیم ، همه بچه هامون همسن و سال هم بودن الان 5 ماه هست که اومدم تهران ، پیششون ولی هر بار برام مشکلی پیش میاد و نمی تونم برم ببینمشون تصمیم قاطع گرفتم که امروز هر طور شده  دوستامو ببینم   آرش رو به زور...
22 اسفند 1391

آرش و بابا بزرگ

مدتها بود که دل تنگ پدرم بودم و خیلی دوست داشتم بیان پیشمون ، تا اینکه بعد از سالها با اومدنشون ما رو خوشحال کردن آرش بعد یکسال بآقاجونش رو دید و کلی با آقاجونش بازی کرد و با اینکه آقاجون یک هفته بیشتر از عمل جراحی شون نمی گذشت و نمی بایست آرش رو بغل کنن ، ولی آرش خان حسابی رو کول آقاجونش سوار شد و باهاش بازی کردو ازشون می خواست تا سر در ورودی رو براش تکون بدن و آرش کلی خوشحال می شد   به همراه آقا جون ، عمو جون هم تشریف آورده بودن که کلی با آرش بازی می کردن ، هر موقع هم می خواستن برن بیرون ، آرش رو با خودشون می بردن که پسری حوصله اش سر نره والبته آقا آرش هم دست از سر کیف عمو محمود بر نمی داشت و می رفت از تو اتاق بر می داشت ...
22 اسفند 1391
1